دلتنگ
 
 
 

دلتنگ
ارسال شده در سه شنبه 1 اسفند 1398برچسب:, - 10:50

 

 

                                                                                                                                                   

 

                                   همه زندگی فقط سه روزه : اومدن - بودن - رفتن . من خودم نخواستم بیام ولی خودم می خوام که باشم اونم فقط به خاطره تو... وقتی هم که دیگه نباشی منم میرم...    

      

تو مرا می فهمی... من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است...
تو مرا می خوانی... من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم و تو هم می دانی تا ابد در دل من خواهی ماند...


                            

  

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته

شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته


من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی


ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی

 

 

                   

 

 عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود

عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود


شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر


مهربانی حاکم کل مناطق می شود

 

 

 

 

 

 

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب 

بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب 

                              تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه

                               چه آتش ها که در این کوه ب

                                          رپا می کنم هر شب

 

                                                                                                       

 

                                                          

نمیدانم چه میخواهم خدایا به دنبال چه میگردم شب و روز

 

چه میجوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پر سوز

 

 

به اندازه ی گریه ی گنجشک دوست دارم! شاید این دوست داشتن کم به نظر بیاد اما یه چیزیو میدونی؟ گنجشکا زمانی که گریه میکنن میمیرن!


 

 

باران را در آغوش می گیرم

 

و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم

 

تو با آغوشی باز...

 

با آغوشی پر از نفس های پاییزی

 

به استقبالم می آیی...

 

و مرا تنگ در آغوشت می گیری

 

و یک نفس عمیق تو کافیست

 

برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت...

 

 

                          

 

              

یادته

يادته يه روزی بهم گفتی هر وقت خواستی گريه کنی برو زير بارون که نکنه نامردی اشک هاتو ببينه و بهت بخنده

گفتم اگه بارون نيومد چی؟

گفتی اگه چشم های قشنگ تو بباره آسمون گريه ش ميگيره

گفتم يه خواهش دارم، وقتی آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار

گفتی باشه...

حالا امروز من دارم گريه ميکنم اما آسمون نمی باره

و تو هم اون دور دورا ايستادی و داری بهم می خندی

 

 

       
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟
به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره!
فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم.كاش زمین دهن وا میكرد و منو ، كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد
روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری
اون هیچ جوابی نداد
حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی
از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم
تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو
وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا اونم بی خبر
سرش داد زدم، چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!گم شو از اینجا!همین حالا
اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام.مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد
یك روز، یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور
برای شركت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم
بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی كنجكاوی
همسایه ها گفتن كه اون مرده
ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم
اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن
ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام.منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا
ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی، تو یه تصادف، یك چشمت رو از دست دادی
به عنوان یك مادر، نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه

 

 

 


 

با همه عشق و علاقه من به تو

مادرت

 

 

                                                                         

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

 

 

                                         

 

                                                                    

 

مهرمادري

 

چون دوست دشمنی کرد دیگر چه می توان گفت

 

با یار ناجوانمرد دیگر چه می توان گفت

 

با محرمان غمناک بهمرهان ناشاد

 

با همدمان دم سرد دیگر چه می توان گفت

 

با بدقمار بدنرد با بد رگان نامرد

 

با رهزنان بی درد دیگر چه می توان گفت

مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

 

 

معلم

 

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟

معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو 

 ....

 

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد

 

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

روزي پسر کوچکي از خواهر بزرگش درباره خدا سوالي پرسيد.
او سوال کرد آيا کسي تا به حال خدا را ديده است؟
خواهرش در حاليکه مشغول مطالعه بود به تندي پاسخ داد: نه.
البته که نه! خدا در جاي دوري از بهشت است
و هيچ کس نمي تواند او را ببيند.
روز هاي زيادي گذشتند اما اين سوال همچنان در ذهنش باقي مانده بود.
بنابراين به نزد مادرش رفت و پرسيد: مامان آيا کسي تا به حال خدا را ديده است؟
مادرش مودبانه پاسخ داد: نه. خدا روح است و در قلب هاي ما ساکن است.
اما ما هرگز نمي توانيم او را ببينيم.
پسرک کمي راضي شد اما هنوز متعجب بود.
چندي بعد پدربزرگش او را به ماهيگيري برد.
آنها زمان خوبي را با هم گذراندند.
خورشيد با شکوه استثنايي در حال غروب بود
و پدربزرگ به آرامي به زيبايي خيره کننده آن چشم دوخته بود.
در چهره ي پدربزرگ صلح و رضايت عميقي نقش بسته بود.
پسر کوچک لحظه اي فکر کرد و سرانجام با ترديد گفت:
پدربزرگ، فکر کنم شما بتوانيد پاسخ سوال حيرت انگيز مرا پس از مدت ها بگوييد.
آيا کسي تا به حال واقعا خدا را ديده است؟
آن پيرمرد همان طور که به حرکت آرام آب خيره شده بود حتي سرش را برنگرداند.
زماني طولاني سپري شد و او سرانجام پاسخ داد:
پسرم، راستش را بخواهي من به جز خدا هيچ چيز ديگر را نمي توانم ببينم

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

 

قصه از اونجا شروع شد كه خيلي عصباني بود.گفت اگه دوستم داري ثابت كن!

 

گفت چ جوري؟تيغو برداشت و گفت رگتو بزن!گفتم مرگ و زندگي دست خداست!

گفت پس دوسم نداري....

تيغو برداشتمو رگمو زدم!وقتي داشتم آروم تو آغوش گرمش جون ميدادم آروم تو گوشم گفت:

اگه دوسم داشتي تنهام نميذاشتي....

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

                                        


 

 

يه دختر كوري تو اين دنياي نامرد زندگي ميكرد .اين دختره يه دوست پسري داشت كه عاشقه اون بود.دختره هميشه مي گفت اگه من چشمامو داشتم و بينا بودم هميشه با اون مي موندم يه روز يكي پيدا شد كه به اون دختر چشماشو بده. وقتي كه دختره بينا شد ديد كه دوست پسرش كوره. بهش گفت من ديگه تو رو نمي خوام برو. پسره با ناراحتي رفت و يه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشماي من باش

 

                                                             


 


 

 

نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

 

                                              


 پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم 

: تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست

                                                      


 

هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من هستي روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه خورشيد در اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در اسمان معلوم نبود شبي از شبها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه ستاره هاي اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا ابري بود وستاره اي در اسمان نبود خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم ولي حيف تمام اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم

                                       


 

 هر وقت که دل کسي رو شکستي روي ديوار ميخي بکوب تا به يادت باشه که دلشو شکستي هر وقت که دلشو بدست اوردي ميخ را از روي ديوار در بيار اخه دلشو بدست اوردي اما چه فايده جاي ميخ که رو ديوار مونده 

 



 


 


 

اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت این منم چون گل یاس نشستم سر راهت تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم

                                                          



 

اگه يكي رو ديدي وقتي داري رد ميشي بر مي گرده ونگات مي كنه بدون براش مهمي اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري ميرفتي بر مي گردو با عجله مياد به سمتت بدون براش عزيزي اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري مي خندي بر مي گردو نگات مي كنه بدون واسش قشنگي اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري گريه مي كني مياد با هات اشك مي ريزه بدون دوستت داره

 



                                                        


 


واسه شكستن يه دل فقط يه لحظه وقت مي خواد.اما واسه اينكه از دلش در بياريشايد هيچ وقت فرصت نداشته باشي... ميشه مثل يه قطره اشك بعضي ها رو از چشمت بندازي ، ولي هيچ وقت نمي توني جلوي اشك وبگيري كه با رفتن بعضي ها از چشمت جاري ميشه

 

    
 
 
 
سادگي را دوست دارم چون با صداقت است هيچ دروغي درآن راه نداردمانندکودکي است که با چشمان معصوم اش به همه نگاه ميکند وبا معصوميت اش هزاران حرف به دنيا ميزند
 
 
 

 
 
   
 
 
 

 
 
 
 
وقتي که ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم وقتي که ديگر رفت به انتظار آمدنش نشستم وقتي ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد من اورا دوست داشتم وقتي اوتمام شد من اغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگي کردن مثل تنها مردن
 
 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

 

 


 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نويسنده شهرام ابراهیمی